معصومه
امسال بعد از سال تحویل با مامان و بابا و مامان جون و دایی اینا رفتیم حرم برای سخنرانی آقا. چون دیر رسیدیم توی صحن جا شدیم و فقط آقا رو از یک تلویزیون بزرگی دیدیم. پوسترها هم تموم شده بود و بابا برام یک مجله گرفت که اولش یک عکس قشنگ از آقا بود. اون روز کلی با پسر داییم توی صحن دویدیم و بازی کردیم.
بعد از سخنرانی رفتیم یک مسجدی نماز بخونیم. دایی بعد از نماز رفت منبر و برای مردم صحبت کرد، من و پسر دایی هم حسابی توی مسجد بازی کردیم.
من این دفعه خود آقا رو ندیدم ولی چند وقت قبل چون بابام قول داده بود آقا رو نشونم بده، با هم رفتم نماز جمعه ی تهران و خود خود آقا رو دیدم. اول سوار دو تا مترو شدیم. انقدر طول کشید که خسته شدم. بعد رفتیم توی صف تا راهمون بدن. صفش هم طولانی بود و یک عالمه واستادیم. یه کم بابام بغلم کرد بعد رفتم کنار باغچه ها نشستم روی یک کاغذ نقاشی کشیدم تا خسته نشم. پارچه های اونجا سوراخ بود، من تونستم از لاش چندبار آقا رو ببینم. بعدشم که ما رو راه دادن رفتیم توی صف نماز. آقا اون دور دورا داشت سخنرانی می کرد. چندبار حال آمریکا و دشمنا رو گرفت. مردم هم می خندیدن، هم شعار می دادن. منم داشتم نقاشی می کشیدم.
اون روز خسته شدم ولی چون هم مترو سوار شدم هم آقا رو دیدم هم پیتزا خوردم خوب بود و خوش گذشت.
اینم چندتا نقاشی جدید از خودم: